u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
شنبه 85/6/4 ساعت 12:7 عصر آمده ام با عظمی به وسعت آسمان و قدرتی به قدرت زمین خاموش و بی صدا فریاد کنم ازباورهایم نسبت به شبیه ترین مرد به خدا چه باورهایم را بپزیرید یا که نه چه مجنونم بخوانید یا بیشتر آنقدر خواهم گفت تا به سر کلامم آشنا شوید و پا به پای من و با باوری بیشتر از من فریاد کنید عاشقیتان را
ــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــ
شب می خرامد در پس چشمان آسمان حریص که رو به پتیاره خاک می غرد و در انتظار لحظه ای ناب خروشان صبوری می کند. و زمین این پتیاره خاکی ناچیز مغرور و مسرور به خود می بالد و رو به آسمان فخر می فروشد . ناچیز می نگارد نگاه آسمان بی انتها را و مکارانه در انتظار حجوم قابیل آسمان در موعودگاه خود هابیل زمین به نظاره نشسته است . فخر می فروشد از پاکیی که زیر قدم های پر جبروتش بر تن پینه بسته اش می نوازد و نور می تراود در این تاریکی مطلق بر چشمان بی فروغش . فخر می فروشد به جلال و عظمتی که بزرگوارانه می بخشد به او همو که آرزوی دیدارش تا به اینجا کشانده بودش و صبر را در نگاهش آفریده بود. حالا آسمان هرچند ناشکیبایی می کرد و در پس موقعیتی کمین کرده بود تا از او گیرد آنچه را که از بدو تولد انتظارش را کشیده بود میسر نبود. مستانه دستانش را بر جای جای قدم هایش حلقه می زد.حلقه می زد و مستانهبه دورش می چرخید و به خود می بالید. غریب بود شوق زمین برای آسمان که او را پتیاره خاکی ناچیز بیش نمی دانست. اما آسمان نمی دانست امروز وسعت زمین از آسمان بیشتر شد
نوشته شده توسط: بامداد ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ ********************************* |
||||