سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شبیه ترین مرد به خدا

به رگهاى دل این آدمى گوشتپاره‏اى آویزان است که شگفت‏تر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را ماده‏ها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندى‏اش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]

u کل بازدیدها : 2036

u بازدیدهای امروز : 0

u بازدیدهای دیروز : 0

u  RSS 



u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

شنبه 85/6/4 ساعت 12:7 عصر

i تولد محمد

  آمده ام با عظمی به وسعت آسمان و قدرتی به قدرت زمین خاموش و بی صدا فریاد کنم

 ازباورهایم نسبت به شبیه ترین مرد به خدا چه باورهایم را بپزیرید یا که نه چه مجنونم

 بخوانید یا بیشتر آنقدر خواهم گفت تا به سر کلامم آشنا شوید و پا به پای من و با باوری

بیشتر از من  فریاد کنید عاشقیتان را

 

  ــــــــــــــــ      ـــــــــــــــــــــــــــــــــ       ــــــــــــــ

 

شب می خرامد در پس چشمان آسمان حریص که رو به پتیاره خاک می غرد و در انتظار لحظه ای ناب

خروشان صبوری می کند. و زمین این پتیاره خاکی ناچیز مغرور و مسرور به خود می بالد و رو به

 آسمان فخر می فروشد . ناچیز می نگارد نگاه آسمان بی انتها را و مکارانه در انتظار حجوم قابیل آسمان

 در موعودگاه خود هابیل زمین به نظاره نشسته است . فخر می فروشد از پاکیی که زیر قدم های پر

جبروتش بر تن پینه بسته اش می نوازد و نور می تراود در این تاریکی مطلق بر چشمان بی فروغش . فخر

می فروشد به جلال و عظمتی که بزرگوارانه می بخشد به او‏ ‏همو که آرزوی دیدارش تا به اینجا کشانده

بودش و صبر را در نگاهش آفریده بود. حالا آسمان هرچند ناشکیبایی می کرد و در پس موقعیتی کمین

کرده بود تا از او گیرد آنچه را که از بدو تولد انتظارش را کشیده بود میسر نبود. مستانه دستانش را بر جای

جای قدم هایش حلقه می زد.حلقه می زد و مستانهبه دورش می چرخید و به خود می بالید.

غریب بود شوق زمین برای آسمان که او را پتیاره خاکی ناچیز بیش نمی دانست. اما

آسمان نمی دانست امروز وسعت زمین از آسمان بیشتر شد

 

  


نوشته شده توسط: بامداد

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******


i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

تولد محمد

*********************************

********************

:: درباره من ::

شبیه ترین مرد به خدا

********************

:: لینک به وبلاگ ::

شبیه ترین مرد به خدا

********************

:: فهرست موضوعی یادداشت ها ::

پیامبر اعظم (ص) .

********************

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

********************

:: خبرنامه ::

 

********************

پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ